فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

حکایت های آشنا


" الکساندر بورژیا " نماینده ای نزد " ساوونارولا " فرستاد و به او تذکر داد که چون او کشیش ها را به فضایل اخلاقی دعوت میکند و توده مردم را برای طلب حقوقشان میخواند ، آن ها را در واقع فاسد و تباه میسازد !

و شاید جناب پاپ میخواست بگوید از خدا بترس ! دست من و فرزندان و یاران و کارکنان مرا در غارت زمین و برده ساختن مردم و پاشیدن تخم شر و بدی ، فساد و بدبختی در هر مکانی آزاد بگذار !


" معاویه بن ابی سفیان " به " علی (ع) " پیغام داد که : اما بعد ، علی ! در دین خود از خدا بترس !

و شاید میخواست بگوید از خدا بترس ! دست من و فرزندان و یاران و کارکنان مرا در غارت زمین و برده ساختن مردم و پاشیدن تخم شر و بدی ، فساد و بدبختی در هر مکانی آزاد بگذار !


چقدر آشنا ؟!

چقدر ملموس ؟!

چقدر تکراری ؟!



من ، دشمن من


از خودت وحشت میکنی وقتی که بفهمی  بزرگ ترین و بی رحمانه ترین جرم ها و جنایت های تاریخ بشر رو قادری انجام بدی ، اگه شرایطش برات پیش بیاد .

حیران ، به فکر فرو میری که چطور این همه پستی و وحشی گری و فساد رو در زوایای جسم و روحت پنهان کردی که خودت از وجودشون خبر نداری ! وحشتزده و هراسان به فکر پیدا کردن راهی می افتی که بتونی اون زوایای جسم و روحت رو که ممکنه هر لحظه تبدیل به دروازه جهنم بشه ، درز بگیری ، برای همیشه . 

اما در کمال ناباوری و حیرت متوجه میشی که هیچ راهی وجود نداره جز مبارزه پیاپی و نفس گیر !


خدایا دنیات به طرز ناعادلانه ای هولناکه ...