فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

سلام طبیب



می نشینم لب ایوان خاک گرفته تشنه لب ، کنار چتر پهن شده گل های ناز یخی زیر آفتاب داغ و سوزان ظهر کویری . فضای اطرافم پر است از سکوت دلنشین ظهرهای کودکی ام ، آسمان بلند و آبی ، پاک و آرام بالای سرم می درخشد . دست روی خاک زمین می کشم و با خودم می اندیشم : تنها همین یک نقطه از زمین پهناور خداست که به من این آرامش بی نظیر را هدیه می دهد .تنم تبدار می شود از گرمای سوزان خورشید . بی تکلف ، دراز می کشم و دل میدهم به ارامش و سکوت و گرما و روحم را به دست طبیب می سپارم تا تیمارش کند .



من هلاهلم ، تو چرا ؟

چه تلخی رهگذر !

ای عابر کوچه های خزان زده عمرم

ای پرسشگر بهارم

من اگر تلخم ، به سنگ بی اعتنایی شکسته شیشه غرورم

من اگر تلخم ، زخم خورده دست نه بیگانه ، که خویشانم

من اگر تلخم ، فروخورده فغان و فریادم

من اگر تلخم ، نبض بیمار حیات خانه ای هستم

من اگر تلخم ، سایه سکوتم

من اگر تلخم ...

تو از چه چنین تلخی رهگذر این ثانیه ها که به سخنی آشوب میشود کلامت ؟