فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

زایش


بین درختای کاج قد کشیده و لاغر نیمه جون و خسته با سوزنیای آفتاب سوختشون آهسته قدم میزنم با اینکه از نیمه پاییز گذشتیم اما هنوز هوا گرمه و زمین خشک و تشنه لب . خورشید مثل همیشه بی دریغ و سخاوتمند نورش رو روی زمین پهن کرده . مثل روحی سرگردون تو مثلث این بخل آسمون و عطش زمین و سخای هور ، می گردم و می چرخم . تو وجودم داره یه چیزی رخ میده ، یه رخداد ناشناخته و شگفت آور . جنینی در حال شکل گرفتنه ! جایی که نمیدونم کجاست ! جایی شبیه دهلیزهای تو در تو و تاریک قلب پشت قفسه سینه . یا نه ! زیر سقف جمجمه لابلای مارپیچای خمیری شکل خاکستری . یا نه ! بین سلولای نامرئی حجمی مرموز و مبهم که عمری بار جسم رو به دوش کشیده . یه چیز در حال شکوفا شدنه که گاهی نوری به دلم میرسونه و امیدوارم میکنه و گاهی در جنگ و جدل درونی بین سیاه و سرخ وجودم گم میشه و سرخوردم میکنه . یه چیز که گاهی به شکل کلمه به نوک قلمم هبوط و روی کاغذ نقش آفرینی میکنه ، گاهی به شکل جلا دهنده ظهور و قسمتی از روانم رو سبکبار میکنه . یه چیز خوب غیرقابل وصف یه جایی از حضورم جوونه زده و داره بالنده میشه و من مست و شاد و گیج و مبهوت و منتظر ، کتاب زندگیمو لابلای صفحات روزگار ورق میزنم و هر لحظه شوق متولد شدن این حس شگرف رو تجربه میکنم . تا چه زاید این آبستن !



بهارانه


خب بازهم بهار از راه رسید و سال دیگری شروع شد . بازهم طبیعت در چرخه ای از نمایش تولد تا مرگ ، اندک اندک رخت سبز به تن میکند و هوا سرشار خواهد شد از عطرهای مست کننده چون کودکی ها ، سرمست و سبز و شاد و امیدوار

و اما نوید

نویدی در راه است

تولدی ، رویشی ، زایشی ، پیامی

کاش در این نوبهار روحم به شکوفه بنشیند و در تابستان ثمر گیرم که دیر زمانیست پیکر پاییزی ام دل در گرو  زمهریر زمستان دارد .

دلم تازگی میخواهد

رویشی نو