فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تو رهایی ام باش


چنان جسمی معلق در فضایی بیکران و تاریکم . به هر چه که بدستم آید چنگ در میزنم تا شاید چراغی باشد برای افروختن و بعد شاید راهی یابم برای پیمودن و در آخر آن ، شاید مامنی باشد برای به آرامش رسیدنم .

طوفانزده ای در دریای مواجم که نمی دانم به کدام سو باید شنا کرد تا در انتهایش صخره ای باشد برای پناه بردن به آن و آنقدر هراسان و هول کرده ام که شاید بسنده کنم به تکه چوبی برای رهایی ، هر چند به خطا !

اگر تو در کوله بار این مسافر ره گم کرده توشه زادی نگذاری و اگر تو راهی ننمایی ، به دستش چراغی ندهی و سوی چشمان و عقل بیدارش نباشی ، یقینا راهش راه هلاک است و منزلش ، منزل ویرانی و تباهی .

تو توشه زاد ، تو چراغ ، تو راه ، تو غایت آرزوها ، تو منزلم باش ؛ تو رهایی ام باش .



22/7/1390