فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

پست های انتحاری آخرشب


وودی_آلن 


« من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم. وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود. اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود ومعشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد. منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تودل برو میگفت: عزیزم! پیرزن همسایه چندماهی بود که داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد. خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعداز این کلاس تمام میشه. واسه همین دست بکار شدم ویه روز با سادیسمی تمام، یواشکی ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره سرجاش گذاشتم. روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو،شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن وپیرزن جیغ می کشید! روح چایکوفسکی هم توی گور لرزید،تنها کسی که لذت می برد من بودم. پیرزن چون هوش وحواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.همه چیز خوب بود هر روز صدای زنگ در وممنون عزیزم های دختر را می شنیدم وصدای بد پیانو. تااینکه یه روز پیرزن مُرد. فکرکنم دق کرد،بعداز اون دیگه اون دختر رو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهرکنسرت تکنوازی پیانو گذاشته یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش.اما دیگه لاغر نبود،عینکی هم نبود، تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو، این بار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه تن خودمم داشت می لرزید.دریاچه قو رو به مُضحکیه هرچه تمام اجراکرد، وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها. از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت. اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...اسمش شده بود:

 « وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود»


 

ادامه مطلب ...