فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تیماردار من

باز هم کوفته و له و داغون ، به هم ریخته و از هم گسسته و به زانو در اومده خودمو رسوندم به خاکم ، به زادگاهم ، به مبداء و تیماردار من
زیر آفتاب داغ کویری روی خاک تفدیده و آشنا دراز میکشم به سبزی سربلند درختای کاج و سرو و نارون نگاه میکنم به رقص ملایم شاخه هاشون با نسیم شهریورماه
آسمون آبی و بی لک ، درخشان و صاف و بی ریا
تلاءلوی طلایی رنگ آفتاب روی موج های ریز و لرزان حوض آب
طواف هزار باره ی پروانه ها ، زنبورها ، سنجاقک ها به دور گل و آب
پرنده های بی تاب ، جست و خیز کنان روی شاخه های زنده و امیدوار درخت ها
سایه سار خنک و محکم و مصمم کنج دیوار که پناه گربه ی مادر شده
خط منظم مورچه های سیاه از کنار گلکار تا سوراخ زیر پله ها
خش خش پای مادر که چاقو بدست به قلع و قمع ریحون های سبز و بنفش اومده
دستای چروکیده اما مهربون مادر

حضور مادر

چشم هام به چرت بسته میشه
دنیام عطر ریحون میگیره و گرمای آغوش خاک آشنا
به اعتماد حضور بتم ، مادرم ، به آغوش شفابخش خواب میلغزم
و خواب ، چه سرزمین اسرار آمیزیست خواب !




کمال انسان


اگه هنوز نتونستی بخاطر رفتار و کردار بد ، انسانی رو ببخشی ، اگه هنوز نفرت و کینه تو دلت داری ، یا از دردسر و غصه کسی شاد میشی برای اینه که هنوز به کمال نرسیدی ، درمانگر نشدی

یه درمانگر واقعی از درد و رنج بیمار نه شاد میشه و نه کینه و نفرت پیدا میکنه . اون علت بیماری رو میدونه ، راه درمانش رو کشف میکنه و با محبت سعی در مداوای بیماری داره

برای یک درمانگر خوب شدن لازمه که درون رو پالایش کرد ، اونقدر که  پاک از هر  گونه آلودگی بشه 


شاید کمال انسان همین باشه




درمان


سه ماهه که سردردای خفیف و شدیدِ درهمی دارم و تازه دیروز اجازه دادن پی گیر درمان شم . خیلی دلم میخواد غزل خداحافظی باشه . بعد از این همه سال زندگی ، حق به آرامش رسیدن دارم یا نه ؟ 


دوقدم مانده به درمانhttps://faslbefasl.blogsky.com/1394/08/12/post-94/دو-قدم-مانده-به-درمان-


هرگز قدیمی نمیشه !



جایی که چشم امید همه فقط به خداست


بیمارستان خیلی شلوغه ، آدمه که توی همدیگه وول میخورن .

یه گوشه وایسادم و به این ازدحام جمعیت خیره شدم . زن و مرد و پیر و جوون با تیپای مختلف ، بعضیا با گل و شیرینی ، بعضیا با آبمیوه و موز و کمپوت در رفت و آمدن . از لابلای جمعیت صورت خسته و تکیده شو می بینم . روبروی در ورودی تکیه میده به محافظ راه پله و متفکر خیره میشه به در ورودی . جلو میرم و سلام میدم اشک تو چشاش جمع میشه ، دلم میخواد بهش دلداری بدم اما بلد نیستم اکتفا میکنم به گرفتن دستش و نوازش کردنش . چند دقیقه بعد سرتاپا کاورای آبی رنگ مسخره ای رو پوشیدم ، از در شیشه ای بزرگی عبور کردم و بالای سر آدمی هستم که بهش میگن زنده ولی هر کدوم از اون سیما یا شلنگا که ازش جدا شن دیگه زنده نیست ! اوضاع رقت بارش اشک میاره به چشمام و قلبم فشرده میشه . احساس میکنم هوا اینقدر سنگینه که برای تنفس نیاز به تلاش بیشتر دارم . پشت دستش رو نوازش میکنم و آروم میگم زود برگرد ؛ منتظرای زیادی اون بیرون داری . بیشتر از این طاقت موندن ندارم ، برمی گردم ولی بجای آسانسور از راه پله استفاده می کنم . توی راه یکی یکی کاورا رو از تنم در میارم . توی آخرین پاگرد چند دقیقه ای صبر میکنم نفسای عمیق می کشم تا حالم بهتر شه و به خودم مسلط شم . پایین که میرسم دورش پر از آدمایی هست که واسه ملاقات اومدن . یه گوشه صبر میکنم تا دورش خلوت شه . تو این فاصله به آسانسور دقت میکنم که مرتب از جمعیت حاضر توی بیمارستان پر و خالی میشه . بعضیا با چهره شاد و راضی بیمارستان رو ترک میکنن و بعضیا هم با چشمای پف کرده و بینی قرمز و چهره ای غمگین .

عجب جای عجیبیه بیمارستان !

همزمان میشه امید و یاس رو توی چهره آدمای حاضر دید . همزمان هم بوی مرگ میده هم زندگی . حضور نامرئی رو حس میکنی که جون می گیره و تکاپوهای مرئی رو می بینی که جون می بخشن . پشت همه این نقاب ها اراده ای رو حس میکنی که بازی زاد و ولد و مرگ و میر رو راه انداخته و خیل آدم های ناتوانی که چشم امید بستن به این اراده ازلی و ابدی ، برای بهتر شدن حال عزیزانشون .

به این فکر میکنم چند درصد از این جمعیت به خواسته شون میرسن و به تن چند درصدشون رخت عزا پوشونده میشه ؟

برای خداحافظی که جلو میرم حالش بدتره ، زبونم باز هم واسه دلداری نمی چرخه به گفتن منتظر خبرای خوش هستم بسنده میکنم و با لبخندی که فقط خودم خبر از زورکی بودنش دارم ازش خداحافظی میکنم .

تا خونه صحنه ها جلوی چشمم تکرار میشن و مرتب دعا میکنم برای سلامتی همه مریضا و دلشاد شدن خانواده هاشون اما واقعا کی میدونه که فردا چی در انتظارشه ؟




دو قدم مانده به درمان !

بیمار شدن و مریضی مثل شتریه که بالاخره در خونه همه می خوابه ، فقط مدت اقامتش در هر خونه ای فرق میکنه ! در یه خونه دو سه روز ، در یه خونه یکی دوماه ، در یه خونه یه سال و در یه خونه هم تا فرد بیمار رو نکشه از جاش بلند نمیشه . ( فکر کنم وردست عزراییل باشه )

واکنش هایی هم که مردم نسبت به بیمار شدن از خودشون نشون میدن مختلفه . اما طبیعی ترین و منطقی ترین واکنش اینه که اول به پزشک عمومی مراجعه کنن ، خیلی از بیماری ها در همین مرحله تشخیص داده شده و درمان میشن . مرحله بعد مراجعه به پزشک متخصص و جراح هست که مابقی بیماری ها به جز درصد بسیار کمی ، در همین مرحله مداوا و درمان میشن . اما می مونه چند نوع بیماری نادر یا صعب العلاج و یا لاعلاج که اغلب بجز دعا واسه رخ دادن معجزه ای و درمان شدنشون کاری دیگه نمیشه براشون انجام داد . 

اما از اونجایی که ما از خانواده ای کاملا خاص هستیم روند درمان بیمارانمون هم با همه فرق میکنه !

بله ما به روش خاص خودمون مراحل درمان رو پیش می بریم که البته بخاطر خاص بودنمون ، این مراحل کمی پیچیده تر و طولانی تره اما در عوض روش مطمئنی هست واسه راحت کردن خیال اون شتره که اول گفتم !

اولین مرحله درمان هر نوع بیماری در خانواده ما ریختن یه لیوان سرم قندی نمکی دست ساز توی حلقوم بیماره ، حالا علت بیماریش هر چی که باشه اصلا مهم نیست .

مرحله دومش ، پاشو برو یه دوش بگیر خوب میشی هست که گاهی اوقات بخاطر وخیم بودن حال بیمار ، تقلیل پیدا میکنه به پاشو برو دست و صورتت رو بشور خوب میشی .

مرحله سوم یه نبات با عرق نعنا بخور سردیت شده ، هست که گاهی جاشو با یه خاکشیر بخور گرمیت شده عوض میکنه .

مرحله چهارم به این شکله که یه بالش میگذارن زیر سرت و توی هر فصلی از سال که باشی با هر دما و درجه حرارتی ، یه پتو هم میندازن روت تا استراحت کنی و خوب بشی !

بعد از گذراندن این چهار مرحله اگه هنوز نمرده باشی نوبت به مرحله پنجم میرسه که بخاطر حجم انبوهی از دموکراسی که در فضای خانه موج میزنه و خودش رو به در و دیوار میکوبه ، تازه ازت میپرسن میخای بریم دکتر ؟

تازه این در حالیه که تراپیست های داخل خونه تشخیص شون این نباشه که سرماخورده ، معدش سنگین شده ، مسموم شده ، از این ویروس جدیدا گرفته و ...

خودم به شخصه الان تا این مرحله پیش اومدم اگه نمیرم و به زیارت دکتر نایل بشم ، موفقیت بزرگی رو در تاریخ این خانواده به دست آوردم که شایسته بسی خوشحالی و انجام حرکات موزون و غیرموزون خواهد بود .