فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

خواب


شب

ماه

خنکی باد کولر

عطر شب بو

بی خوابی

تنهایی

اینا چیزی رو به یادت نمیاره عزیزم ؟

برای من که دنیایی از حسای جورواجور و خاطره های رنگی زنده میکنه .

آروم بخواب که دنیا هم همراه و همپای تو خوابه

بخواب که بجای تو هم بیدار می مونم

میتونی هر روز صبح اینو از پلکای ورم کرده و چشمای قرمزم بفهمی . ولی نه تو که نیستی  ! اصلا ولش کن ، بیخیال . اصلا فکر کن منم پا به پای تو خوابیدم ...




حریم امن تنهایی

باز تنها میشوم

پرده های نازک حریر سفید را کنار میزنم و پنجره کوچک اتاقم را باز میکنم تا آفتاب طلایی اولین روز پاییزی بدون واسطه اتاق را روشن و تنم را گرم کند .

نسیم خنکی آرام میخزد توی اتاق پرده ها را تکان میدهد ، کاغذهای پراکنده ام را جابجا میکند و دسته ای از موهای کوتاهم را روی پیشانی ام جابجا میکند .

لبخند میزنم به اینهمه شیطنت

پاهایم را به گرمای آفتاب میسپارم و چشم هایم را به سطرهایی که تازگیها با من نامهربان شده اند و ذهنم را به بازیگوشی کلماتی میسپارم که گاهی فراموشی می آورند و گاهی بیداری !