فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

خستگان هزار ساله

ماخستگان هزار ساله ایم
ماجنگجوهای جنگ های بی فرجامیم
باخانواده جنگیده ایم
باعرف جنگیده ایم
باجامعه جنگیده ایم
باحکومت،باقاتل،باجانی،بادزد،بابیوطن،باهرزه،آری باحکومت جنگیده ایم
داغ عزیز به دل کشیده ایم،داغ جوان و کودک و نوجوان و پیر و مرد و زن به دل داریم
محروم بوده ایم
تحریم شده ایم
سانسور گشته ایم
قحطی کشیده ایم
جنگ دیده ایم
باسیل و طوفان و زمین لرزه و رانش زمین جان باخته ایم
در حرم به خاک و خونمان کشیده اند
در نیزار به رگبار بسته اند
در برف و سرما،زیر نور خورشید و در گرما،در خیابان و جاده و خانه و بیابان جان ما را گرفته اند
تبعید شدیم،حبس کشیدیم،گلوله خوردیم ،باتوم و لگد و گاز اشک آور و اسپری فلفل و خون دل قوت روزانه ما شد
تحقیر شدیم،له شدیم،شکستیم،گسستیم،مُردیم
ما هزارسالگانیم که هنوز آوار همه بدبختی هایمان را به دوش می کشیم و کو به کو و برزن به برزن بدنبال آزادی می گردیم

مردیم اما رَستیم،کشته شدیم اما جوانه زدیم،خون دادیم اما قدکشیدیم و اینک با تجربه هزاران ساله خویش ،با مشت های گرده کرده و سینه هایی پر کین و امید رستاخیزخود را فریاد میزنیم:آزادی سهم ماست .



حس و حال این روزام

خسته و غمگینم مثل انجیر رسیده ای که تمام توانش را برای به کمال رشد کردن و بالیدن گذاشت و ناگهان در سقوطی وحشتناک و دردناک از درخت جدا شده با چرخشی سریع و سرگیجه آور با سرعت روی سنگ زیر درخت متلاشی شد . حالا از هم پاشیده و بی شباهت به خویشتن خویش ناامید از شیرین کردن کامی ، آخرین جرعه های رطوبتش در زیر داغی آفتاب تابستان تبخیر میشود و از تمام او لکه ای تیره بر دل سنگ بجای خواهد ماند .



عاشقانه های خرکی


از این بازی بچگانه و احمقانه ای که راه انداختی خسته و دلزده هستم . با دست پس زدن و با پا پیش کشیدنات تهوع آور شده . آزارم میدی با حرف زدنات ، با کج فهمیات ، با گلایه هات ، با قهرات . از اینکه یه حرف ساده و معمولی رو مجبور باشم به ده روش مختلف توضیح بدم و تفسیر کنم که مبادا بد برداشتش کنی خسته ام . وقتی این همه اختلاف با هم داریم چه اصراریه که به هم نزدیک تر شیم ؟ وقتی اصلا همو درک نمی کنیم و نمی فهمیم برای چی تلاش می کنیم که ادامه بدیم ؟ بیشتر از یک سال و نیمه که تا مرز قطع رابطه رفتیم و دوباره همه چی رو از اول شروع کردیم . چرا هیچ کدوم نمیخوایم بفهمیم وقتی نمیشه دیگه باید ولش کرد . خونه ای که از الان روی آب بنا بشه قطعا خیلی زود از هم میپاشه پس چرا این همه اصرار داریم که حتما انجام بشه ؟ نه تو آخرین مرد دنیایی و مطمئنا نه من آخرین زن دنیا . از هم دست کشیدن و دوستانه از هم صرف نظر کردن خیلی زیباتر و متمدنانه تر از جنگ و دعوای چند سال آینده خواهد بود . بیا و مردانگی کن این آخرین تصمیم مهم رابطه مونو بگیر ...



پ . ن : عزیزترینم ، مسئله اینجاست که نه تو عوض میشی و نه من