فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

اینم از طرز خرید کردنم

من خیلی حریصم توی خرید کتاب ، بخاطر همین جریان سعی می کنم اطراف کتاب فروشی پیدام نشه . ( یک وسوسه شدیدی در خرید کتاب هست که خود شیطان رجیم هم ازش بی خبره ) مثلا چندین سال پیش یه بار از جلوی یه کتابفروشی کوچیک رد میشدم و قصدم فقط این بود که به کتابای توی ویترینش یه نگاهی بندازم ؛ بعد ذهنم بصورت کاملا زیرپوستی و موذیانه ای بهم پیشنهاد داد که برم تو و بپرسم دستگاه کپی داره یا نه ! وارد شدن همانا و چهل هزار تومن خرید کردن همانا ! موارد مشابه بالا زیاد پیش اومده .

القصه این که یه روز که یه کار خیلی بزرگ و ایثارگرانه انجام داده بودم تصمیم گرفتم به خودم جایزه بدم و چه جایزه ای بهتر از خرید کتاب ؟ وارد شهر کتاب دور میدون ونک شدم و بعد از چند دور طواف قفسه های کتاباش ، تصمیم گرفتم به یه آرزوی دیرینه جامه عمل بپوشونم . سال ها بود که دلم میخواست ایلیاد و ادیسه ی هومر و کمدی الهی دانته رو بخونم . فقسه شو پیدا کردم و دیدم یا خدا ! ده جور ایلیاد و ادیسه داره ! کتابای دراز و کوتاه و قطور و نازک و دو جلدی و تک جلدی و جیبی و کاغذ نازک و ...

گویی عقلم همون دم در کتاب فروشی پشت ویترین جا مونده بود ! دست دراز کردم و یه دوره دو جلدی خوش دست و کاغذ ضخیم و چاپ درشت انتخاب کردم و رفتم صندوق و مبلغ بیست و سه هزار تومن دو دستی تقدیم کردم و شادان و خرم راه افتادم خونه . غافل از اینکه عقل خفته ، حال نهیب زدن نداشت که به ترجمش دقت کنم ! خلاصه یکی دوتا کتاب نصفه نیمه رو به عشق این دو تا تموم کردم و رفتم سراغشون که دیدم مترجم با کمال ذوق و شوق و قریحه و استعداد و خلاقیت گند زده به داستان با اون نثر مزخرفش . یعنی بی نظیر بود در ترجمه . در واقع شبیه کلمات به هم ریخته زیر را مرتب کنید ، توی کتابای فارسی مدرسه ، ترجمه کرده بود !

بیست صفحه که خوندم نفسم برید !

حالا نزدیک شیش سالی هست که مثل آیینه دق توی کتابخونه نشستن رو به روم .

نه میتونم بخونم ، نه کسی هست که با کمال میل تقدیمش کنم ، نه دلم میخواد یه مترجم دیگه رو امتحان کنم !


الانم از توی قفسه با نیشای باز بهتون سلام می رسونن !