زنگ زد
اصلا حوصله نداشتم به نیم ساعت احوالپرسی هاش جواب بدم ، رد تماس کردم
دلم یه معجزه میخواد . نه از اون مدلا که شتر از دل کوه در بیاد یا دریا نصف بشه یا مرده زنده شه ، نه ، از اون مدلا که یه روز از خواب بیدار شم ببینم همه این چند سال زندگیم کابوس بوده ، یه خواب بد ، بعد پهلو به پهلو شم و چشمم به وجود نازنینت روشن شه که کنارم آروم خوابیدی و خدا رو شکر کنم که فقط خواب بوده ، که واقعا دارمت . دلم معجزه میخواد . یه معجزه بزرگ . بزرگ ترین معجزه زندگیم .
در حالیکه از دردی آشنا و موذی توی خودم می پیچم گوشیمو چک می کنم ، بازم هیچ خبری ازش نیست ، هیچ کجا .
باشه
چه فرقی داره که باشی یا نباشی؟
در هر دو حالت درد رو تنهایی تحمل می کنم ، تنهایی گریه می کنم ، تنهایی بار سنگین وجدان رو به دوش می کشم ، تنهایی عاشق می مونم ، تنهایی انتظار می کشم و تنهایی روزامو شب می کنمو شبامو روز !
وقتی که امید و آرزوت یه حباب بود که ترکیده دیگه چه فرقی می کنه کجای سال و ماه ایستاده باشی ؟
وقتی قلبت زیر بار محبت عاشق شد و بلافاصله بدست یار شکست دیگه چه فرقی می کنه منظم بزنه یا نامنظم ؟
وقتی تنها و منتظر ولت می کنه و میره دنبال آدمای شماره یک و دو و سه و چهار زندگیش دیگه چه فرقی می کنه تو لیستش شماره ده باشی یا شماره هزاروپونصد ؟
وقتی روح و وجدانت درد بگیره چه فرقی می کنه دست و پا و کمر و کلیه و سر و معدت هم درد بگیره یا نه ؟
توی این هوای گرم لرز می کنم !
سرمای این جدایی به استخونام رسیده بی حال یه فنجون آب جوش سر می کشم و به همخونه ها فکر می کنم .
آدمایی رنگی با دنیایی پر زرق و برق و زیبا
به آینه نگاه می کنم
یه عدد دو رقمی خاکستری تیره می بینم که غم تو چشماش موج میزنه و لباش با نخ حرفای نگفتنی دوخته شده .
درد شدیدتر میشه عدد خاکستری رو توی آینه همونطور سرگردون رها می کنم . پتوی رنگی و گرمم رو دورم می پیچم و با دردم خلوت می کنم و به این فکر می کنم اون وقتی که کامواهای خوش رنگ رو با ذوق و شوق انتخاب کردم یا حتی توی تمام روزایی که با لبخند بافتمشون آیا فکر می کردم مونس دست سرد و تن تنهام بشن ؟
خدایا
دلگیرم ازت که به اسم حکمت و مصلحتت به هر چی که ازت خواستم نرسوندیم .
تو خدا بودی ! از خدا مگه میشه انتظاری جز استجابت دعا و برآورده کردن آرزوها داشت ؟
دلگیرم ازت
زندگی میگذره ولی از روت !
زمان : یک ماه بعد از ازدواجم ، روز عاشورا
مکان : خونه مادرشوهر ، کنار دیگ نذری
- ایراندخت بیا این دیگ رو هم بزن . نذر کن که سال دیگه همین موقع خدا بهت یه پسر کاکل به سر داده باشه !!!
+ حالا چرا پسر ؟
- پسر خوبه ! خدا خودش تو قرآن گفته !!!!
+ جان ؟ کجاش گفته ؟
- اااااا حالا ببین چه با من کل کل میکنه !!!
+ ببخشید ولی من دختر می خوام
- اصلا نمی خواد هم بزنی
***
دو سال بعد ، روز عاشورا ، کنار دیگ نذری ، بدون بچه
- نمی خوای بیای دیگ رو هم بزنی ؟
+ نه !
- ثواب داره ! چرا نمی خوای ؟
+ چون پسر نمی خوام !
***
دوازده سال بعد ، روز عاشورا ، کنار دیگ نذری
- ایشالا سال دیگه همین موقع پسر به بغل بیای سر دیگ . ای خدا یه پسر به بچم بده که نسلشو ادامه بده !
( نیست حالا پسرش پیغمبر خداست ، باید حتما تخم و ترکش روی زمین باقی بمونه ! البته پیامبر خدا هم نسلش با دختر موند )
+ نمیخوام مامان ! شما دعا کن همین یه دونه دختر که داره سالم و صالح باشه .
- باید ! یه پسر بیاری !!!!!!!!
- نوه عزیزم بیا این دیگ رو هم بزن نیت کن سال دیگه یه داداش کوچولو موچولو خوشکل مشکل داشته باشی !
***
سوزن گرامافون اینجوری که این گیر میده گیر نمی کنه ها !
***
بیست سال بعد ، روز عاشورا ، سر دیگ نذری
مادرشوهرم خطاب به دخترم :
- آخرش مامانت مرد و یه داداش برات دنیا نیاورد . بیا این دیگ رو هم بزن و نذر کن سال دیگه پسر به بغل سر دیگ باشی !!!
***
و این قصه همچنان ادامه خواهد داشت تا یکی یه پسر بزاد خیالشو راحت کنه