فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تکه کتاب ۴

آدم ها را موجوداتی می بینم که می خورند و می خورند و می خورند تا فردای روز با خرسندی تمام بروند خود را ... تا باز بتوانند بخورند و بیاشامند و حرف بزنند و حرف بزنند و حرف بزنند در باره خوردن و آشامیدن و جمع شدن و یا امکان جمع شدن و درباره همه راه هایی که به این امکان ها منجر می شود .



از کتاب سلوک نوشته محمود دولت آبادی



پ.ن: منو توی فکر فرو برد . متن بالا دقیقا توصیف چند درصد از آدمای جامعه ی الان ماست ؟ درسته که اینا لازمه بقاست ، اما چقدر بعد از پاسخگویی به نیازهای اولیه و ابتدایی مون برای برآوردن نیازهای متعالی به عنوان یک انسان متمدن تلاش کردیم ؟



قربانی تاوانیم همه


مثل تمرد آدم و مجازات فرزندانش

مثل گناه حوا و تاوان دخترانش

ما هم باید قصاص شویم بخاطر گناه پدر
باید که سنگینی بار گناه پدر را بر دوش کشیم
آری خواهرجان ، برادرجان

باید که امروز با زندگی مان ، با خون دل خوردنمان ، با کوچک شدن و دم نزدن و تحمل کردن تقاص فریب خوردن پدر را بدهیم
دنیا چنین است گویی




جای خالی سلوچ ۲


مرگان احساس می کرد خوی خارپشتی را پیدا کرده است که هر وقت نیش حمله ای را به سوی خود می بیند سر به درون می کشد و یکپارچه خار می شود .چنانکه هیچ جانوری نمی تواند در او نفوذ کند . انگار چند جور آدم در مرگان حضور داشتند که هرگاه لازم می آمد یکیشان رخ می نمود و با بیرون رو در رو میشد . حالا هم مرگان همان خارپشت بود .



با حس خارپشت نزدیکی بسیار دارم . زمانی نه چندان دور من هم ...



منه خدا


من اگر خدا بودم و یه بنده مثل خودم داشتم حتما خیلی زود جونش رو می گرفتم . اونجوری هم این همه نق و ناله هاشو ، خواسته هاشو ، ناشکریاشو نمی شنیدم ، هم از دست یه کرور آدم ناآدم راحتش می کردم ، هم از دست خودشو تردیداشو غصه هاش خلاصش می کردم .

الکی که نیست

خدا بودم

بعدشم این آقای الکی عاشق پیشه اعصاب خرد کنه نازک نارنجی دوست داشتنی رو می فرستادم آمریکای جنایتکار تا بره سرزمین کفار و این قدر عشق و حال بکنه تا بترکه و دست از سر بنده بدبختم برداره

ولی حیف ...