فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

بایدهای دوست نداشتنی


گاهی اوقات لازمه که به نتیجه یک کار فکر نکنی و انجامش بدی فقط به این دلیل که باید انجامش بدی . اگه دوراندیشی کنی و به سختیاش و نتایج احتمالی بد و آزار دهندش و راه حل مشکلات موجود بر سر راهت فکر کنی ، از انجام دادنش پشیمون میشی .

کاری که چند باری کردم و در آخر پشیمون شدم .

اما این بار باید زنگ خطر ذهنم رو خاموش کنم ، علامت خطرهاشو نادیده بگیرم ، کور و کر ، تن بسپارم به اتفاقی که باید بیفته و  چه بسا که دیر هم شده باشه .




دستمریزاد


دلم از دنیا گرفته شب من مهتاب نداره

روز من بی تو عزیزم حتی خورشیدم نداره

نگو که باور نداری عاشقم عاشق خسته

نگو که تنها میذاریم با یه دنیا غم و غصه


دلم می خواد تا سر حد مرگ آهنگ غمگین گوش بدم و قهوه بخورم و گریه کنم ولی از اونجایی که همیشه همه کارام برعکسه هنزفری رو تا آخر چپوندم توی گوشام و با صدای خیلی کم آهنگای غمگین گوش میدم و با لبخند آشپزی میکنم و لباس اتو میکشم و دیکته میگم !

فکر کنم یه سر روحم وصله به یه مخزن بزرگ زیرزمینی ذخیره غصه که اینقدر تحملم زیاده و عجیب قلب پر رویی دارم که زیر این همه فشار هنوز کجدار و مریز به طپش بی وقفش ادامه میده و به روی خودش نمیاره !




من ، دشمن من


از خودت وحشت میکنی وقتی که بفهمی  بزرگ ترین و بی رحمانه ترین جرم ها و جنایت های تاریخ بشر رو قادری انجام بدی ، اگه شرایطش برات پیش بیاد .

حیران ، به فکر فرو میری که چطور این همه پستی و وحشی گری و فساد رو در زوایای جسم و روحت پنهان کردی که خودت از وجودشون خبر نداری ! وحشتزده و هراسان به فکر پیدا کردن راهی می افتی که بتونی اون زوایای جسم و روحت رو که ممکنه هر لحظه تبدیل به دروازه جهنم بشه ، درز بگیری ، برای همیشه . 

اما در کمال ناباوری و حیرت متوجه میشی که هیچ راهی وجود نداره جز مبارزه پیاپی و نفس گیر !


خدایا دنیات به طرز ناعادلانه ای هولناکه ...




نمیدانی


تو چه میدونی بغض یه زن چیه
چجوریه
هر روز با لبخند بیدار میشه اما بغض داره
مادری میکنه اما بغض داره
خواهری میکنه اما بغض داره
همسره همدرده همراهه همکاره همفکره 
اما بغضاشو تو نخواهی ندید
بغضاش سهم بالشه وقتی اشک میشه
بغضاش سهم قطرات آب زیر دوشه وقتی هیچ کجا تنها نیست
بغضاش میشه غم میشینه توی چشاش
میشه غصه میشینه تو دلش
میشه درد میشینه تو جونش
میشه فشارخون متغییر
میشه طپش قلب
میشه دست درد و پا درد و کمر درد
و همه ظاهرا بی علت



روزهای تفکر و تصمیم


ایستاده ام بر فراز لحظه های سخت انتخاب راه آینده

مردد

اگر انتخابم اشتباه باشد چه ؟

و اگر به زمانی دورتر ، با واژه بعدا تصمیمم را موکول کنم و پشیمان شوم چه ؟




آخر پاییز و وقت شمارش جوجه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

" دلیل آمد دلیل آفتاب "



فکر کنم توی کتاب راز بود که نوشته بود انسان ها هر فرکانسی از خودشون تولید کنن  ، چیزهایی با همون فرکانس دریافت میکنن و این هم شاهد زنده :


کتاب فرهنگ سنگ و سگ از محمدرضا شعبانعلی


مقطع کوتاهی سیگار میکشیده ام و خوشبختانه مدتهاست کشیدن سیگار را ترک کرده ام.

در میان نامه ها و کامنتها در سایت و صفحه ی فیس بوکم، تعدادی پیام دریافت کردم با این مضامین که: ما تا به حال فکر میکردیم تو فهمیده و باسوادی! خجالت نمیکشی از اینکه سیگار میکشی؟ اصلاً به چه حقی کسی که ماهیانه صدها هزار نفر نوشته هایش را میخوانند و الگوی جوانان است باید عکس سیگار کشیدن روی سایت بگذارد؟ و …


آن نوشته و این کامنت ها، برخی از دردهای جامعه را که سالهاست به آن عادت کرده ایم پیش چشمم آورد.



نخستین درد را «اعتقاد» به «الگوی کامل» می دانم. تفکری که میگوید یک فرد یا باید از همه لحاظ الگو باشد یا اساساً الگو نیست. تفکری که انسانها را «همه» یا «هیچ» میکند. تفکری که هرگز نمی پذیرد انسانها، «مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها» هستند و اساساً «انسان بودن» یعنی ترکیب این دو که اگر چنین نبود،‌ یا شیطان بودیم و یا فرشته.


این تفکر هزینه های زیادی را به جامعه ما تحمیل کرده است. برای جستجوی الگو نیازمند باستان شناسی تاریخی هستیم. جستجوی کسانی چنان دوردست، که بدیهایشان محو شده و تنها فسیلی از خوبیهایشان بر جای مانده باشد. در اثر همین تفکرست که از انسانهای زنده تقدیر و تجلیل نمیکنیم. چه آنکه میترسیم امروز تحسینش کنیم و فردا حرفی بزند یا کاری بکند که به مذاق ما خوش نیاید. فقط وقتی مرد و مطمئن شدیم دیگر کاری نمیکند و حرفی نمیزند، او را – با یک زندگی سانسور شده – به الگوی جامعه بدل میکنیم.


نیاموخته ایم که یک نفر میتواند معتاد باشد، اما فلسفه را خوب بفهمد. یک نفر میتواند الکلی باشد،‌ اما خوب شعر بگوید. یک نفر میتواند خیانتکار باشد اما ریاضی را خوب بیاموزد. یک نفر میتواند نماز نخواند، اما اقتصاد را خوب بفهمد. دلیل نمیشود «آنچه خوبان همه دارند» را «من و تو» یک جا داشته باشیم. با تمام وجود بر این باورم که جستجوی کسی که – به سلیقه ی ما – هیچ ایرادی ندارد و سراپا حسن است، ریشه ی «بت سازی» و «بت پرستی» است.


دومین درد را «ظاهر بینی و کوته نظری» می نامم. ایرادهای جزئی کوچک را «بزرگ» میبینیم و ایرادهای بزرگ پنهان را «کوچک» می پنداریم.


فرهنگی که در آن «دود سیگار را به حلق خود دادن» عیب است. اما «دود خودرو را به حلق خلق دادن» عادی تلقی میشود.


فرهنگی که در آن «مستی از شراب» جرم است و «سرمستی از قدرت»، طبیعی است.


فرهنگی که در آن، «حفظ حجاب» اولویت است اما «پاکدامنی» به فراموشی سپرده میشود.


فرهنگی که در آن، «کثیفی خانه» زشت است اما بیرون ریختن زباله از خودرو، زشت تلقی نمیشود.


فرهنگی که در آن، برداشتن یک قطعه از یک کارخانه، «دزدی» است اما خریدن غیر قانونی مجوز یک کارخانه،‌ زیرکی است.


فرهنگی که در آن، اگر «نماز» نخوانی، از حوزه ی دین خارج هستی، اما اگر «غیبت» کردی و «تهمت» زدی، همچنان مومنی.


فرهنگی که در آن، به روز «قضاوت» ایمان داریم،‌ اما صبر نداریم تا «قضاوت در مورد دیگران» را به «روز قضاوت» موکول کنیم.


و بدتر از آن اینکه،‌ جامعه،‌«ایرادهای کوچک آشکار» را تنبیه میکند و «سرطان های بزرگ پنهان» را تجلیل! چنین میشود که «دختران با تار موی آشکار» دستگیر میشوند و دزدان، با «دم خروس پنهان» در میانه ی شهر آزادانه میگردند.


چنین میشود که آنکس که یک نفر را کشته است،‌ اعدام میشود و آنکه هر روز صدها سال عمر مردم را در پای اینترنت، به دلیل کندی و کنترل محتوا، تلف میکند، آزادانه به زندگیش ادامه میدهد.


به نظر می رسد این نگرش فرهنگی، ریشه ی تاریخی نیز دارد. چنانکه ظاهراً از زمان سعدی، عادت ما بر آن بوده که «سنگ ها» را می بسته ایم و «سگ ها» را رها میکرده ایم…


و در فرهنگی که مردم «به ظاهر» نگاه میکنند، «اشتباهات کوچک» را بزرگ میشمارند و «گناهان بزرگ» را نادیده میگیرند، فرهنگی که تو را معصوم میخواهد و به تو «حق خطا کردن» نمیدهدد، باید هر روز یک «ماسک» بر چهره بزنی. هیچ کس واقعیت تو را نمیداند. در خانه به شکلی زندگی میکنی و در بیرون شکل دیگر. با هر گروه از دوستانت به شکلی حرف میزنی. در رسانه ها یک حرف میزنی و در زندگی شخصی به شکل دیگری زندگی میکنی. در ورود به سازمان خود، چادر بر سر میکنی و شب هنگام، در مهمانی ها پرسه میزنی…


گویی که بالماسکه ی بزرگی در کار است. بالماسکه ای که میلیون ها نفر در آن نقش ایفا میکند. هر یک نقابی بر چهره: نه برای یک شب. که تا لحظه ی مرگ.


برگرفته از یکی از کانال های تلگرام 

:(



بیشعوری در چندقدمی


بیشعوری تا همیشه رو تموم کردم و با خودم فکر کردم چه خوب میشد کسی می نشست دونه دونه غیربیشعورهای کشورمون رو از بین اون همه بیشعوراش جدا میکرد .

جایی که بیمه تامین اجتماعی از مردم هزینه هنگفتی رو میگیره تا در صورت نیاز به درمان تو بیمارستاناش باهاشون مثل حیوون رفتار کنه یا برای دریافت بیمه بیکاری با هزاران کلک و دغلکاری تا میتونه از اینطرف اونطرف پرداختیش بزنه ! جایی که ارگان ها و سازمان هاش بجای همکاری با هم برای بهتر کردن شرایط زندگی مردم ، برای جاه و مقام و شهرت و ثروت با هم عداوت دارن و در این بین فقط پوست مردمه که کنده میشه ! جایی که آفتابه دزد اعدام میشه و شاه دزد ارج و قرب و منزلت داره ! جایی که مسئولینش فقط مسئول پر کردن جیب خودشونن نه مسئول چیزی دیگه و به همین خاطر بنزین نامرغوب رو عرضه میکنن تا مردم بریزن توی باک اتومبیل های بی کیفیت و غیراستاندارش تا هوا به بدترین شکل ممکن توی روزای سرد سال آلوده بشه و آمار بدن در روز 300 نفر در تهران بر اثر آلودگی هوا جان خودشون رو از دست میدن ! جایی که وام بانک ها نه تنها برای مردم رفاه و آسایش نمیاره بلکه بدبختی و فلاکت به بار میاره و تشویق به دست کجی ! جایی که شهرداری از مردم عوارض می گیره که امروز خیابونا و معابر رو آسفالت کنه فردا اداره آب و برق و گاز و فاضلاب بیان آسفالت رو بکنن واسه نمیدونم چه کوفتی و همینطور به امید خدا ولش کنن تا لاستیک ماشینا رو پنچر کنه و دست و پای ملت رو بشکنه ! جایی که مسکن مهر داره ! چاه نفت داره ! آقا و آقازاده داره ! پژو پرشیا با آپشن حریق داره ! لبنیات با روغن پالم داره ! پارازیت های سرطان زا داره ! کودکان کار داره ! برزگترین فروشگاه سیار رو در دنیا داره ! اخبار شبانگاهی همه دنیا بدبختن ما خوبیم داره ! بیشتر قشر تحصیل کرده بی سواد رو داره ! بیشترین عمل جراحی زیبایی رو داره ! بیشترین ادعای خوبی و کلاهبرداری و سوءاستفاده و تبعیض و نژادپرستی و ... رو داره ! کمترین آینده نگری و خداترسی و رعایت حقوق دیگران و احترام به قوانین و تفکر و تعقل پویا و انتخاب مصالح عمومی و ... رو داره !

البته یک مشت مردم ساده و زود باور هم هستن که شرایط رو برای رشد و نمو و بالندگی انواع بیشعورهای جامعه مون مهیا کردن ! 




از روزهای مزخرف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم ...


.

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن

در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودمو هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
بسوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم




بوی گند خیانت


حس میکنم خائنم 

امروز یه دمنوش جدید رو امتحان کردم و خوشم اومد !

من خائنم

:(




آنچه از سرم گذشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهشت زمین


هیچ آغوشی مرا آرام نمی کند جز آغوش همیشه باز و همیشه گرم و همیشه عاشق تو . گیسوانم به جستجوی دستان همیشه نوازشگرت پریشان و بی قرار است ؛ چون دلم .

تو قطعه ای از بهشتی که خدا ، آنرا در دنیا برای آرامش از بهشت راندگان به ودیعه گذاشته .

آرامشم ،  دلتنگ دستان چروکیده ات هستم !