فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

حریم خصوصی


ساعت از یک نیمه شب گذشته و من خسته روی کاناپه دراز کشیدم . تازه یک کتاب مهم رو تموم کردم و هنوز مطالبش تو سرم چرخ میزنه . یه قسمت از وجودم که نمی دونم اسمش چیه  و دقیقا کجاست داره مدام دانسته ها و آموخته هامو با رخدادهای دنیای کنونی تطبیق میده و شگفت زدم میکنه . دلم میخواد با یه آدم بی غرض و مرض که قبلا کتاب رو خونده و اطلاعاتش بیشتر از منه صحبت کنم تا شاید هیجانم کمی فروکش کنه و بتونم راحت بخوابم . 

اما خب . نیست .

بالاخره ازجام پامیشم ، ته مونده قوری چایی رو تو فنجونم خالی میکنم و شمع وارمر زیرشو با فوت خاموش میکنم . یه نفس  عمیق میکشم چون از بوی شمع سوخته خوشم میاد . بعد خیلی آروم و بی سروصدا طوریکه همخونه ها بیدار نشن میرم که دفترمو بردارم . رازدار اکتشافات و دلتنگیا و شب زنده داریامه . دلم میخواد لابلای برگای سفیدش اینقدر قلمم پرچونگی کنه تا ذهنم تهی بشه از جدال واژه ها . همدمم پیدا میشه اما با شاهکار دخترک روبرو میشم که نقش دفترچه بیمه و نسخه داروها رو ایفا می کرده توی بازیش . از پی عصبانیتم چنان کلمه ها از ذهنم رم میکنن که بازگشتشون غیر  ممکنه . برای ده هزارمین بار از زمان تولدش آرزو میکنم که یه چیزی داشته باشم به اسم حریم شخصی .

:(


پ.ن : امروز برام جالب بود کلمه thunder در زبان انگلیسی . نمیدونم این سر خورده و قاطی کلمه های فارسی شده یا تندر خودمون یه سر به حریم خصوصی زبان انگلیسی زده ؟؟؟



نظرات 1 + ارسال نظر
سریال کره ای چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 02:27 http://www.kdrama.ir

بسیار خوب و زیبا بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.