فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تو که ترجمان صبحی ...


نفسم گرفت از این شب ...

میروم تا در روشنای روز وجودشان ، در هوای عشق ، نفس تازه کنم !


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی ...

بیدل و شوریده سر میروم تا به درگاه آفتاب زمینیم ، بنده وار ، سجده کنم !


ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا ...

گریان و خندان ، افتان و خیزان ،  میروم به زیارت که من عمریست زایر کعبه وجودتان هستم !


تو ز خویشتن برون آ ...

با دستان مهربانتان تیمارم کنید که اینبار بیشتر از همیشه ی روزگارم ، زندانی  خویشتن خویشم !




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.