فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تویی که فراموش کردم


نور خورشید از پشت پنجره اتاق ، از پشت پرده های حریر نازک میخوره توی صورتم و بیدارم میکنه . پلکای پف کردمو باز می کنم و خمیازه ای می کشم با کش و قوسی که به بدنم میدم خستگی تنم برطرف میشه . نمیدونم چه خوابی دیدم یادم نیست اما میدونم که بهم انرژی داده . در حالیکه روی تخت رو مرتب می کنم تا برم به نظافت صبحگاهیم برسم خدا رو شکر می کنم که همه چیز ردیفه و فراموشت کردم . فراموش کردم که توی همین اتاق چه دیوونه بازیا که در نیاوردیم . دست و صورتمو می شورم و مسواک می زنم بعد با وسواس و بادقت دست و صورتمو خشک می کنم چقدر مثل هم بودیم تو هم از خیسی خوشت نمیومد . موهامو شونه میزنم و می بندم خیلی وقته حتی یک سانتم ازشون کوتاه نکردم آخه میگفتی موی بلند دوست داری . با ضد آفتاب و رژ کمرنگ ، مختصر آرایشی می کنم و میرم برای صبحانه . یه کف دست نون و کمی پنیر و یه لیوان چایی میخورم . یاد چایی خوردنت میفتم که یه روز در غیاب آبدارچی هوس کرده بودی ، با همکارت رفته بودین سماور گنده آب کرده بودین که چایی درست کنین اما تا ساعت یازده ظهر هم هنوز جوش نیومده بود ! ظرفا رو میشورم و خشک میکنم ، کابینتا رو دستمال میکشم . میگفتی زیادی تمیزی این همه بشور و بساب چیه ؟ بیا بشین کنارم . آخ همینجا بود پشت همین پنجره با هم مردم رو نگاه میکردیم و چایی میخوردیم و با هم از آینده حرف میزدیم . کارم تموم میشه میام روی مبل دراز می کشم و نیم ساعتی گوشیمو شخم میزنم . میگفتی تو بدون من مشکلی نداری ولی بدون گوشیت می میری . لجم میگیره مثل همون روز . گوشی رو خاموش میکنم و مشغول بافتنی میشم یک ساعت بعد لبخندت میاد جلوی چشام وقتیکه با افتخار از لباسای بافتنیت میگفتی . بافتنی رو هم کنار می گذارم . تلویزیون رو روشن میکنم و ده پونزده تا از کانال هاشو بالا پایین میکنم اما از هیچکدوم خوشم نمیاد خاموشش میکنم و میرم سراغ کتاب خوندن . خودمو توی این دنیای پر رمز و راز فراموش میکنم و این عالیه . صدای اذان ظهر بلند میشه .یادش بخیر همیشه این موقع میرفتی برای نماز و ناهار . نمازمو میخونم و ناهار گرم میکنم که بخورم جات سبز آخه بادمجون دوست نداری .کدو دوست داری با سیب زمینی و قارچ بدون نمک . ظرفای ناهارو جمع میکنم و می گذارم توی سینک هیچ حال و حوصله شستنو ندارم . هوا گرم شده کولر رو روشن میکنم و زیر بادش دراز میکشم .یاد اون روز که پرسیدی چیکار میکنی میفتم . گفتم روی مبل زیر کولر دارم با تو حرف میزنم . گفتی خوش بحال مبل و بعد با شیطنت ادامه دادی نه نظرم عوض شد . از زیر باد مستقیمش پا میشم و میشینم روی مبل سرمو تکیه میدم به پشتیشو سقف رو نگاه میکنم .میخوام اگه بتونم چند دقیقه ای یه چرت بزنم اما نمیشه . پا میشم یه دوش میگیرم موهامو خشک میکنم میخام عطر بزنم که یادم میفته بهم میگفتی عطر تنت رو دوست دارم هر کجای دنیا که باشی میتونم چشم بسته بین هزاران آدم پیدات کنم بوی تنت دوست داشتنیه . شیشه عطر رو نزده برمی گردونم روی میز آرایش . لباس می پوشم ، دوباره می شینم جلوی آینه و خودمو توش می بینم . از اون روزیکه رفتی چیزی عوض نشده جز اینکه چشمام غمگین تر شده . اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که همه چیزو فراموش کردم وگرنه خاطراتت پیرم می کرد .



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.